مشي و مشيانه اين روزها محمد محمدعلي براي انتشار جلد سوم سه گانه هاي روز اول عشق "مشي و مشيانه" كه افسانه آفرينش ايراني – آريايي است بسيار خوشحال است. او كه در كلاس هاي آموزشي اش همواره دقايقي را به داستان هاي عاميانه و متون كهن اختصاص مي دهد از من قول گرفت درباره "عزيز و نگار" و داستان هايم (قدم بخير مادربزرگ من بود و اژدهاكشان) صحبت كنم تا هنرآموزان تشويق شوند با نگاهي ديگر به متون، آداب و رسوم و باورهاي كهن، نگاه كنند.
محمدعلي در ابتداي جلسه (يكشنبه 4 /9/86) پيش از معرفي من و طبق روال جلسات خود، نخست نكات مهم هفته را متذكر شد و گفت جوانان نبايد در شكسته نويسي و محاوره نويسي افراط كنند.
اشاره دوم به ذي شعور بودن و باشعور بودن اشياء در داستان بود. مي گفت دادن صفت هاي انساني به اشياء و حيوانات مثل درخت و گرگ و باران و ... بيشتر در ادبيات ما مثلا در كليله و دمنه اتفاق افتاده و حالا مي بايست در صورت به كار گيري و دادن صفت به اشياء و حيوانات به عنوان يك روش براي نويسنده شناخته شود يا نشود.
نكته سوم، بحث داشتن وب سايت "تادانه" و "قابيل" مرا پيش كشيد و گفت: چون يوسف عليخاني داستان نويس و مردم شناس و محقق است و بيش از آن كه در ايران معروف و مشهور باشد در خارج از كشور، اسم و آوازه اي دارد.من درباره قابليت هاي متن در كامپيوتر جلوي او نمي خواهم صحبت كنم اما گفتني است كامپيوتر علاوه بر وظايف معمول اش قادر است با حافظه قوي اش يك كتابخانه معتبر به وجود آورد و در ايجاد فضايي متافيزيكي بكوشد. وقتي نويسنده از كتاب و كتابت بيرون مي آيد و در كامپيوتر با سطح و لايه هاي گوناگون و ساختارهايي چندگانه روبه رو مي شود تبديل به نظامي قدرتمند و ضد تك صدايي مي شود.

كارنامهقرار بود يكشنبه قبل بروم، از آقاي محمدعلي عذرخواهي كردم،‌ گفتم اختتاميه جشنواره فيلم است. امروز رفتم.

دو بار قبل از اين رفته بودم كارنامه. يك بار سال 1378، وقتي قرار بود با فرزانه طاهري گفتگو كنم. از روزنامه مناطق آزاد زنگ زدم كه براي صفحه آخر مي خواهم باهاتون گفتگو كنم. آدرس داد: ميدان وليعصر، بين چهارراه فلسطين و ميدان. طبقه چهارم بود اگر اشتباه نكنم.
هنوز بخار سماور آن روز را به خاطر دارم و هوشنگ گلشيري و كورش اسدي را. كورش اسدي در را باز كرد. خودم را معرفي كردم. خوشامد گفت و بعد گلشيري آمد جلو و دست داد. گفتم آمده ام با خانم طاهري گفتگو كنم.
بعد گلشيري و اسدي رفتند طرف سماور و من و خانم طاهري همان جلوي در نشستيم به گفتگو و من اصلا حواسم نبود چه سوالاتي مي پرسيدم؛ جذبه اي داشت گلشيري كه هراس به دل مي انداخت، حتي گفتگو با همسرش.
چهار سال قبلش با گلشيري تماس گرفته بودم براي گفتگو؛ همان وقت كه از قزوين آمده بودم. گفته بود خيلي اگه مردي داستان هام رو نقد كن، گفتگو پيشكشت! و شايد همين هم باعث شد هيچ وقت ديگر به كارنامه نروم و آن روز هم اگر مي دانستم گلشيري هم ممكن است در كارنامه باشد شايد نمي رفتم.

بار دوم سال 81 بود. نقد مجموعه داستان "آگهي نشر الف" نوشته احمد اكبرپور بود در جلسات نقد داستان كارنامه؛ ميدان آرژانتين. سجاد صاحبان زند و فتح الله بي نياز را براي اولين بار در همين جلسه ديدم.

و بار سوم امروز بود؛ ظفر. خيابان فريد افشار. كوچه نور. پلاك 24. كارنامه. ساعت 4 تا 7

اعتراف كنم هراس داشتم بروم. نرفته ام خب به جلسات اين چنيني. آخرين بار گمانم همان جلسات دوران بود كه داستان خوانده ام؛ سال 76. و تنها اميدم محمد محمدعلي بود كه هميشه دوستش داشته ام و قبلا هم نوشته ام كه لطفش هميشه شامل حال همه بروبچه هاي هم نسل من بوده. دوست داشتيد ديدارش را دوباره خواني كنيد.

ديرتر نرسيدم اما وقتي رسيدم همه رسيده بودند. ساعت چهار بود دقيقا. بعد رفتيم داخل كارگاه. انوشه منادي هم آمد كه چه شادمان شدم از ديدنش. هميشه تعريفش را شنيده بودم و مي دانستم از پايه هاي ثابت جلسات داستان گلشيري بوده و از داستان نويساني كه خيلي ها حسرت خورده اند كه چرا كمتر داستان مي نويسد و چسبيده به فيلمنامه نويسي؛ درست مثل اصغر عبداللهي و علي موذني و يكي دو نفر ديگر.
نگاهش آرام بود و مهربان و اين باعث شد راحت بگويم كه دوستش داشته ام تمام اين سال ها.

امروز صبح وقتي آقاي محمدعلي زنگ زد پرسيد: يزدان‌بُد را مي شناسي كه؟
گفتم بله. از دوستان اينترنتي است. سه چهار سالي است مي شناسمش در وب، اما تا به حال نديدمش.

بعد اميرحسين يزدان‌بُد را ديدم. بوسيدمش و نگاه آرامش را كه ديدم دوربين را دادم دستش كه دست‌پختش را بعد از يادداشت مي بينيد. نمي‌دانم چرا ولي احساس كردم در چند سال آينده از يزدان‌بد زياد خواهيم شنيد.

بعد بچه هاي كلاس آمدند.
بعد آقاي محمدعلي، انوشه و من را معرفي كرد.
بعد من و انوشه خودمان را معرفي كرديم.

آن وقت خانم ژيلا سربازي، يك ربعي درباره عزيز و نگار حرف زد؛ بخش هايي از نسخه گركاني را هم به خوبي خواند.

بعد خانم اباذري داستاني خواند با فضايي كاملا اينترنتي و وبلاگي.

آن وقت آنتراكت بود.

مهراد برزگر بعدش داستاني خواند با زباني پاكيزه و فضايي مينياتوري درباره يك عشق در روستا.
بعد بچه ها نقدش كردند.
انوشه منادي داستان "دادگاه" را خواند از مجموعه آماده چاپش: باغ فيض. موجز بود و جزيي نگر با ديالوگ هايي امروزي و در واقع "يه ته بندي كرديم!"
نقدش كردند بچه ها.

نوبت به من رسيد. داستان "ملخ هاي ميلك" را از كتاب "اژدهاكشان" خواندم.
اول سكوت شد.
سكوت بعد از داستان آدم را مي ترساند.
بعد نقدش با حرف هاي خانم غزال زرگر اميني آغاز شد و بعد اميرحسين يزدان بد حرف زد و آن وقت منائي.
چند نفر از خانم ها حرف زدند و بعد محمدمحمدعلي و انوشه منادي.
چقدر كيفي مي دهد داستان خواندن در جمع و بعد نقد شدن. چه پيشنهادات خوبي داده مي شود. وسوسه شدم دستي به سروگوش داستان ببرم ؛ شايد براي چاپ بعد.

محمدعلي گفت از نظر من هر داستاني به چشم بيايد در طبقه بندي امتيازگيري نيز قرار مي گيرد اين داستان "ملخ هاي ميلك" در مجموعه "اژدهاكشان" از نظر من 30 درصد امتياز ِ انتخاب فضاي بكر مي گيرد، 30 درصد امتياز ِ مضمون تازه مي گيرد و ما اكنون پس از اين جلسه و كارگاه به جهت ديدن فضايي پوينده و شنيدن نظرات سازنده اي كه جوان ها در اختيار ما قرار مي دهند مي توانيم از پيشنهادهاي خوب آن ها استفاده بكنيم و فكر نكنيم كه يك داستان با يك بار چاپ شدنش، پرونده اش براي هميشه بسته شده است. از نظر من هر داستاني تا مرگ نويسنده مي تواند رو به تكامل و ترقي و بهتر شدن و منطقي شدن (و يا حتي غيرمنطقي شدن) پيش برود. من به يوسف عليخاني پيشنهاد مي كنم چنانچه نظرات جوان ها را تا آن حدي كه پذيرفته است و با پسندش مطابقت دارد در مورد اين داستاني كه از حد قابل قبولي فراتر رفته است بپذيرد و اجراي تازه اي از آن را خارج از كتابي كه چاپ شده تهيه كند و آن را در محافل گوناگون بخواند، نه داستاني كه لزوما در كتاب چاپ شده. اين روش را مي توان درباره همه داستان ها به كار برد و در چاپ هاي بعدي آن را اعمال كرد. تنها وظيفه ما در جهان داستان نويسي تكميل داستان و زيباتر كردن آن و دادن اجراهاي جديد از آن است. در جهان پست مدرن اجراي داستان تازه از هر داستان حتي قديمي و كلاسيك از رفتارهاي شايسته شمرده مي شود. با اجراهاي تازه است كه ما توجه مان را به راوي تازه آن داستان نشان مي دهم.

رسم جلسه بر اين است كه مهمان جلسه، كتابش را براي بهترين داستاني كه در جلسه خوانده مي شود امضا كند به رسم يادگار و يك كتاب از جلسه هم با امضاي تمام اعضا، تقديم شود به مهمان.
كتاب دريغ از روبه روي محمدعلي را برايم امضا كردند و من هم يك جلد "قدم بخير مادربزرگ من بود"‌ و يك جلد "اژدهاكشان"‌ امضا كردم براي مهراد زرگري.

و جالب اين كه جلسه در دو بخش برگزار شد. بخش اول ساعت 4 شروع شد تا ساعت 6. بخش دوم هم از 6:15 تا 8:35. يعني يك چيزي حدود چهار و نيم ساعت.

كارگاه داستان نويسي كارنامه

كارگاه داستان نويسي كارنامه

كارگاه داستان نويسي كارنامه
انوشه منادي، يوسف عليخاني و محمدمحمدعلي

كارگاه داستان نويسي كارنامه

كارگاه داستان نويسي كارنامه

كارگاه داستان نويسي كارنامه

كارگاه داستان نويسي كارنامه
انوشه منادي

كارگاه داستان نويسي كارنامه

كارگاه داستان نويسي كارنامه
ژيلا سربازي

كارگاه داستان نويسي كارنامه
اميرحسين يزدان‌بُد

كارگاه داستان نويسي كارنامه
حميدرضا منائي

كارگاه داستان نويسي كارنامه
مهراد زرگر

كارگاه داستان نويسي كارنامه

كارگاه داستان نويسي كارنامه

كارگاه داستان نويسي كارنامه

كارگاه داستان نويسي كارنامه

كارگاه داستان نويسي كارنامه

كارگاه داستان نويسي كارنامه

كارگاه داستان نويسي كارنامه

كارگاه داستان نويسي كارنامه

اژدهاكُشان - مجموعه داستان - يوسف عليخاني

Labels: , ,

youssef.alikhani AT yahoo DOT com