ميلك عليه ميلك
ضياء‌رشوندضياء‌ رشوند (محقق الموتي): بهانه انتشار مجموعه داستان اژدهاکشان که این روزها ویترین کتابفروشی های سراسر کشور را مزین کرده است.
میلک کجاست ؟میلک روستایی است در ضلع شمال غربی دره رود بار الموت که بیشتر به رودبار شهرستان مشهور میباشد همسایه قلعه تاریخی لمسر (پایگاه مبارزاتی بزرگ امید جانشین حسن صباح) قلعه ای که مقاومتش به عنوان آخرین قلعه اسماعیلیان زبانزد تاریخ دانان است میلک بربلندی تپه ای سنگی که نینه رود به شتاب از زیر پای آن می گذرد و به شاه رود(گته رود به قول الموتیها)می پیوندد میلک از آب نینه رود بهره چندانی ندارد و از کم آبی و نداشتن زمینهای مرغوب رنج می برد همانطور که یوسف علیخانی در لابه لای داستانهایش اشاره می کند باغستانهای میلک مملو از درختان فندق ذغال اخته و گردکان درخت (گردو )است وضعیت اقلیمی میلک زادگاه نویسنده باعث شده تمام درآمد مردم وابسته به ثمره درختان فندق و گردو و ذغال اخته بشود و طبیعتا محصولات این باغستان جوابگوی نیازمندیهای مردمان میلک نبوده و باعث سیل مهاجرت مردمان این دیار به قزوین و سایر استانهای شمالی کشور گردیده است درفضای روستای این چنینی به دلیل رویه معیشت وابسته به محصول درختان وهم و خیال در داستانهای یوسف علیخانی موج می زند و اثبات کننده این نظریه است که اذهان بیکار خیال بردار است تصویری که از میلک به ذهن خواننده می رود این است که همه نقاط روستایی الموت هم مملواز وهم و خیال و خرافه پرستی است چیزی که شاخصه دو داستان (قدم بخیر مادر بزرگ من بود )واژدهاکشان علیخانی است.
اما درست برعکس مقابل روستای میلک یوسف علیخانی روستای هرانک محل تولد بنده (علی رشوند نویسنده کتاب مجموعه داستانهای سبز الموت به نام راز آتشفشان و چنار خونبار الموت)قرار دارد هرانک در ضلع شرقی دره الموت کنار شاهرود خروشان و پای قلعه تاریخی حسن صباح واقع شده است..
این روستا برخلاف میلک سرسبز و خرم است زمین ها و شالیزارها جالیزها یونجه زارها گندم زارهای ش از شاهرود سیرآب می شوند و باغستانش مملو است از گونه گونگی میوه ها (سیب گلابی به آلبالو زرد الو انگور آلوچه و.......)تمامی روستاهای حاشیه رودخانه شاه رود همین ویژگی را دارند در مقابل میلک و روستاهای کوهپایه از آب و کم آبی رنج می برند که این دو دسته روستا کاملا در دره الموت مشهود است هرانک بدلیل این همه مواهب طبیعی و اقلیمی هرگز مهاجرت به شهر نشینی آنرا خالی از سکنه نکرده است و بعداز زلزله سال۱۳۸۳جوانان مهاجرت کرده به هرانک برگشته اند و خانه های شیک و پیکی ساخته اند و می سازند لذا در این محیط جلگه ای روستائیان زندگی شلوغ و پلوغی دارند روز و شبشان به کار کشاورزی مشغول است خرمن گندم تمام نشده خرمن برنج می رسد و....لذا از ان همه خیال و وهم خرافه مردمان میلک در هرانک خبری نیست همه اش کار است و کار حلقه مکرری در پس روزها و شبهای مردمان این دیار بنابراین میلک را به عنوان مشتی از خروار (الموت) فرض کردن اشتباه است البته میلک ساخته و پرداخته یوسف علیخانی بنده در سال ۱۳۷۳که دانشجوی دانشگاه علامه طبا طبا ئی بودم بازدید یک هفته ای از میلک داشتم برادر بزرگترم مدیر مدرسه بود و از نزدیک با میلکی ها نشست و برخاست داشتم در میلک و سایر روستاهای الموت خانه های کاه گلی باغها مزارع ادوات کشاورزی سفره نان و سایر آداب و رسوم مشترک است میلکی که من دیدم به عنوان مشت نمونه خروار (الموت ) است اما میلک علیخانی با میلک واقعی زمین تا آسمان فرق دارد.
داستانهای نویسنده از لحاظ زمانی دهه های ۳۰و ۴۰الموت را یاد آوری می کند به هیچ وجه مردم امروز میلک و سایر روستاهای الموت براساس نوشته های علیخانی زندگی نمی کنند از ویژگی های منحصر بفرد الموتیها روشنگریشان می باشد که خوب مسائل دین مذهب و جهان معاصر را می فهمند و تجزیه تحلیل می کنند حتی در میلک این موردها را به یاد دارم که آن پیرمرد کشاورز میلکی چطور تحلیل خوبی از اوضاع کشور داشت.
مهاجرت از میلک به قزوین در داستانهای علیخانی اشاره گردیده مهاجرتی که بالامحله و پایین محله خالی از سکنه شده و وهم وخیال جایشان را پرکرده است و آنان با سختی در قزوین به دست فروشی و عملگی مشغولند که در این مورد بایستی بگویم مهاجرت مردمان الموت بخصوص میلک ناشی از کمی درآمد و محدود بودن امکانان آن محیط کوهستانی بوده است نسل جوان مهاجرت کرده الموت امروز از مدیران واساتید دانشگاههای کشورند که هوش و ذکاوت انها زبانزد خاص و عام است علیخانی این چهره ها را در داستانهایش به کل فراموش کرده است.
در پایان ضمن تشکر از این نویسنده پر تلاش زیر سوال بردن خدمات فرهنگی نامبرده نیست بلکه خود ایشان به شخصه می دانند بنده چقدر به نامبرده ارادت دارم حال که علیخانی عزیز به عنوان یک نویسنده و وبلاگ نویس حرفه ای دست به قلم می برد خارج از وهم خیال و خرافه میلک را معرفی کند این سوالی است که من به طور جدی درباره آن می اندیشم
***
اژدهاكُشان - مجموعه داستان - يوسف عليخاني

Labels:

youssef.alikhani AT yahoo DOT com