قاسم كشكولي: وقتی آدمی، بخصوص که این آدم نویسنده باشد، روی موضوعی سماجت می کند، پیش از هر چیزی باید او را جدی گرفت و به این همه اصرار احترام گذاشت. احترام من به یوسف علیخانی ِ پشت کوهی از همین دسته است. وقتی اژدهاکشان اش را دیدم این همه اصرار به میلک، یوسف علیخانی را مبدل به «ماهی آزاد» ادبیات ایران کرده است .
باید اعتراف کنم از لحظه ای که وی با قدمهای مادربزرگش «قدم بخیر» پا در آبادی آباء و اجدادیش می گذارد دارم می پایمش. با اشتیاق می پایمش. بعد که به قصه ی عزیز و نگار می رسد، در قالب فیلم. آنگاه که میلک را پوستر می کند با دوربین عکاسیش. از دریچه دوربین علیخانی حتی کلاغ های میلک نیز چیز دیگری هستند. تا که سرانجام به اژدها کشان می رسیم. صخره هایی در میانه راه میلک.
به راستی آدمی در یک وجب آبادی که زاده شده به دنبال چه می گردد که اینچنین از عهد عتیق تا کنون همچنان جستجو می کند ؟ پاسخ این پرسش چیزی نیست که بتوان در مقالی گنجاند. پاسخ در حقیقت انبوه آثاری هستند که انسان از دیرباز در قالب شعر، داستان، موسیقی، نقاشی، تئاتر، فیلم ... عرضه کرده است. پر واضح است که در اینجا من ابدا به ادبیت اژدهاکشان نخواهم پرداخت چرا که منطقی نیست بتوان از کتابی نوشت که هنوز شبانه روزی با آن خلوت نکرده ای. این را موکول می کنم به وقتی دیگر شاید. اما نمی توانم نگویم که در انبوه آهنصداهای این شهر بی در و پیکر او چگونه گوشهایمان را با موسیقی گاو و گله و باد و چشمهایمان را با باغها و مرتع ها و مهمتر از همه جانمان را از عشقی می آکند که ناشی از عشق عظیم او به جغرافیای مادریش است. و البته که این، به او این امکان را می دهد تا به زبانی ویژه ی خود دست یابد. و این همه، هدیه ی بزرگ میلک به یوسف علیخانی است، که تا ابد الاباد با او خواهد ماند. چیزی که شاید هر نویسنده ای در تلاش رسیدن به آن است.
سر آخر باید بگویم این تازه ابتدای راه است وعلیخانی به خوبی می داند که برای رسیدن به قله های برفی، باید که، از گردنه های میلک بگذرد .