نگاهي به "زبان، صورت و محتوا" در مجموعه داستان "اژدهاكُشان" نوشته يوسف عليخاني دکتر روشنك پاشايي
‹زنانه گفت بود " اگه میلک این طوری نشده بود، شاید یک روزی یکی از شما می آمدین کمک ما. ما هم با شماهمراه می شدیم، غم و شادی ما یکی می شد." خاله پرسیده بود" خب چه فایده؟" -فایده اش اینه که ما همه یکی هستیم. فقط فرقمان اینه که شما می تونین اینجا رو ول کنین و برین اما ما نه.› (ص.88)
به مرور زمان جوانها میلک را رها کرده اند و رفته اند قزوین. علی مانده است و حوضش. میلک مانده است و از ما بهتران و چند نفر سالخورده. از ما بهتران یا اوشانان در ده خالی، سر گردان به دنبال هم زبان می گردند. نه آب ولرم می تاراندشان و نه چاقوی بی دسته ی مشدی سلطانعلی. به قول خودشان هر کجا که بروند میلک آنها را می کشاند طرف خودش (ص.88). اوشانان به سراغ راوی هم رفته اند و رو نشان داده اند. این که راوی نویسندگی می کند کار از ما بهتران است. به قول خود او: "نوشتن کاریه که اوشانان انداختن بغل من" (ص. 79).
اژدهاکُشان نوشته ی یوسف علیخانی مجموعه ی پانزده داستان کوتاه است که انتشارات "نگاه" چاپ کرده. مکان داستان ها میلک روستای زادگاه نویسنده است و زمان داستانها روزگاران کهن تا اکنون را در بر می گیرد. این مجموعه نیز مانند مجموعه داستان قدم بخیر مادربزرگ من بود ( نشر افق. چاپ 1382) حال و هوای اقلیمی دارد. اشخاص به زبان بومی سخن می گویند و بن مایه ی داستانها، افسانه و باورهای کهنی است که سینه به سینه نقل شده تا به راوی رسیده اند. علی رغم درونمایه ی کهن و شیوه های غیر امروزی اشخاص، داستانهای این مجموعه از لحاظ زبان و روایت در جرگه ی داستانهای امروزی قرار می گیرند.
"ولفگانگ ایزر" که از نظریه پردازان مهم نظریه ی واکنش خواننده است، در مقاله ی روند خوانش با رویکرد پدیدار شناختی، اثر ادبی را ساختاری پویا می داند که در آن تعاملی دایمی و خلاق میان اثر و خواننده ی آن وجود دارد. اثر ادبی ارزشمند بیشتر به بازی شبیه است که در آن خواننده مدام ناگزیر است از تخیل خود سود جوید و با خواندن هر جمله ، دریافت اشارات متنی، و پر کردن جاهای خالی متن در باره ی رخدادهای آینده ی داستان، گمانه زنی کند. اگر تمام حدسها ی خواننده درست از آب در بیایند یا انتظارات او از متن به آسانی بر آورده بشوند، خواننده ی همیشه برنده دچار ملال خواهد شد. لذت ناشی از خواندن متن تنها زمانی معنا پیدا می کند که انتظارات خواننده در مورد آن چه در پیش رو دارد با چالشها و موانعی بر سر راه بر آورده شدنشان روبرو بشوند و به عبارت بهتر ذهن او درگیر حل معمای متن باشد. زبان، صورت و محتوای داستانها ی مجموعه ی اژدهاکُشان همگی کمابیش در این جهت گام بر می دارند.
زبان یکی از دلایل موفقیت اژدهاکُشان در درگیر ساختن ذهن خواننده و تشویق او به دست و پنجه نرم کردن با متن، زبان داستان است. در کل دو نوع زبان در مجموعه دیده می شود . زبان راوی داستان و گویش شخصیتهای مجموعه. زبان راوی همان زبان معیار پس زمینه است که در تقابل با گویش میلکی قرار دارد. این تقابل گویش میلکی را بر جسته می سازد و چنین بر جسته سازی خواننده را با اولین چالش بر سر راه بر آورده شدن انتظاراتش مواجه می کند. بدین ترتیب شهری بچه ( ملخ های میلک ص. 53) به جای بچه ی شهری ، گردکان درخت (شول و شیون ص. 57) به جای درخت گردکان یا لوبیا بوته (شول و شیون ص. 58) به جای بوته ی لوبیا به عنوان گویشی نا آشنا برای خواننده به منزله ی سرعت گیر عمل می کنند و باعث می شوند خواننده بر سر جملات تامل بکند. تامل بیشتر خواننده، تخیل بیشتر او وشرکت فعال ترش درروند معنی سازی را در پی دارد. به علاوه اصطلاحات و گویش محلی ابزار موثری هستند در دست نویسنده برای ایجاد حال و هوا و فضای روستایی.
صورت جای دارد در خصوص صورت اثر به عناصری چون راوی و زمان اشاره کنیم. داستان تنها یک راوی ندارد. بعضی وقتها فاصله ی راوی و نویسنده به حداقل می رسد ( اوشانان) و بعضی اوقات راوی و یک "من" که شاید نویسنده باشد یا یک راوی دیگر، مقابل هم قرار می گیرند: ( اژدهاکُشان)
می گویم این هم حتی به نظر من چیز مهمی نیست. باید دید این دو تا نور چه وقتی بر می گردند سر جایشان. راوی دیگر روایت نمی کند. من هم چیزی نمی دانم. (ص. 46)
در برخی موارد راوی خود بدل به یکی از شخصیتهای داستان می شود و در موارد دیگر هر یک از شخصیتهای داستان راوی می شوند. یکی از نقاط قوت داستان روایت یک واقعه از دید راویان مختلف است یا روایت بخش بخش واقعه توسط راویان بی شمار. این نکته از آن جهت حایز اهمیت است که خواننده فرصت دارد بدون اعمال نظر نویسنده تکه های واقعه را که از زبان راویان متفاوت می شنود، مانند تکه های پازل کنار هم بگذارد و به قضاوتی بی طرفانه و بدون چهت گیری در مورد واقعه دست پیدا کند. این یکی از خصوصیات بارز متون روایی امروزی است.
دوگانگی زمانی روایت به گفته ی "ژرارد ژنه"، عبارتست از تفاوت میان زمان وقوع روایت و زمان گفتن آن. این تفاوت زمانی به نویسنده اجازه می دهد بین این دو زمان حرکت کند و با ارجاع به گذشته، حال و آینده و به هم زدن توالی زمانی به تاثیرات دلخواه خود در متن دست یابد. به طور معمول، در روایت داستانهای عامیانه به شیوه ی سنتی روایت داستان خطی و عاری از هر گونه پیچیدگی است، اما در روایت داستانهای مختلف مجموعه ی اژدهاکُشان مانند سیا مرگ و میر و به خصوص اوشانان که بلند ترین داستان این مجموعه است شاهد به کار گیری موثر ارجاع به گذشته و سیال ذهن هستیم.
خاله توی حرفش پرید و ادامه داد: "آب رودخانه افتاده توی آب سر چشمه و چند روزه آب گلی ره می خوریم." گفتم: "کی صاف می شه؟" بابا گفت: "خدا دانه." ننه می گوید: "خاله تمام بدنش باد داشت. داشت می گفت زنکه یکی از بچه ها را بغل کرده و دست یکی دیگر را هم گرفته بوده." بابا گفت: "خب صفیه بزرگ بود وقت افتاد از پشت بام، اما زبیده شیرخور بچه بود." خاله پرسید: "شما نمی خواین این بابای پیرتان ره ببیرن زمستان، قزوین؟" ( ص.74)
به عنوان مثال در بخشی از داستان که در بالا آورده شده است، ابتدا راوی و پدرش که برای دیدار به میلک آمده اند با خاله گلنازکه ادعا می کند اوشانان را دیده در مورد آب صحبت می کنند. سپس نویسنده با ارجاع به گذشته، سخنان ننه یعنی مادر راوی را در مورد خاله گلناز به خاطر راوی می آورد." زنکه" همان از ما بهتران است که با دو تا دختر بچه آمده سراغ پدر بزرگ راوی را از خاله گلناز گرفته است. در خط بعد باز هم به میلک بر می گردیم و دنباله ی روایت ننه از آنچه از خاله شنیده است را از زبان خود خاله می شنویم. در بخش اول و بخش آخر از افعال ماضی استفاده شده و در بخش وسط از فعل مضارع: " ننه می گوید." بدین ترتیب نویسنده سعی کرده است با استفاده از زمانهای مختلف فعلی خواننده را به سوی درک بهتر متن رهنمون شود.
محتوا عامل دیگری که خواننده ی اثر را به تعامل پویا با اثر سوق می دهد محتوای داستان های علیخانی در این مجموعه است. باور های کهن و نقل های عامیانه کمتر بدین شیوه در ادبیات داستانی ما نمایان شده اند. از این منظر رویکرد علیخانی به ادبیات عامه رویکردی نو ومنحصر به فرد است و دیگر بار خواننده را به قلمروی نا شناخته وارد می سازد که خود به تنهایی ناگزیر به کشف آن است.
"شبانه دفنش می کردند و وقتی عزیزالله، شوهر خدابیامرز مشدی دوستی ، تابوت را که نه، قالیچه ای را که جنازه ی مشدی دوستی روی آن بود، پایین آورد و شروع کرد به سئوال و جواب کردن، جنازه جواب داد. چشمانش همان طور بسته بود، ولی انگار تکه زغالی گر گرفته باشد، صورتش سرخ شده بود و حرف می زد. وقتی پرسید " دوستی بنت فلان، انت من دین فلان؟" شنید: - گردنم درد می کند. من مرده ام. به عمران گفتم حالم بده، من را ببر سر پل، دکتری چیزی ببیندم. - جوانمرگ شده طوری حرف می زند، آدم انگار نمی کند مرده است.
شروع داستان سیا مرگ و میر با مکالمه ی بین دو مرده است. مشدی دوستی تازه مرحوم شده است و مشدی عزیزالله شوهر مرحومش از او سئوال و جواب می کند.
از سوی دیگر این نوع از روایت اهداف دیگری را نیز دنبال می کند. یکی از این اهداف پدیده ای است که روایت شناسانی چون "راس چیمبرز" از آن به عنوان اعمال قدرت در چهار چوب روابط راوی و خواننده یا شنونده یاد می کنند. در این زمینه به عنوان مثال می توان از هزار و یکشب نام برد. یکی از مشهور ترین راویان تمام اعصار شهرزاد قصه گو است که ناگزیر بود هر شب برای پادشاه، داستانی بگوید تا زنده بماند. شهرزاد به ناچار تمام هنرش را در قصه گویی به کار می برد که مبادا پادشاه دیگر علاقه ای به شنیدن داستانهای او نداشته باشد و دستور کشتنش را صادر کند. او هر شب داستان را درست در هیجان انگیز ترین لحظات تمام می کرد تا پادشاه را در انتظار شنیدن بقیه ی داستان نگاه دارد. هدف شهرزاد به عنوان راوی داستان تغییر ساختار روایت نبود. بلکه او در پی تغییر نظر پادشاه و اعمال قدرت غیر مستقیم در تصمیم گیری او بود. به گفته ی چیمبرز اعمال قدرتی از این دست، واکنشی است از سوی جانب ضعیف تربه منظورمقاومت، مقابله و تغییر نظر جانب قوی تر. میلک اژدهاکُشان نیز ضعیف و مظلوم واقع شده. جوان ها ترکش کرده اند. پیر تر ها هم کم کم می میرند. میلک اگر روایت نشود می میرد و به دست فراموشی سپرده می شود. میلک هویت نویسنده و تمام میلکی هاست. اگر از بین برود دیگر سنگ روی سنگ بند نمی شود.
بابا می گوید: " از علیخانی طایفه است . چاره ای نداره، یا باید بره یا باید بمانه. رفتن و ماندنش هم حکمش یکیه."
منتشر شده در روزنامه كارگزاران روز شنبه 28 ارديبهشت 1387 (HTML) و (PDF) *** اژدهاكُشان - مجموعه داستان - يوسف عليخاني