اژدها وارد مي شود محمد مطلق: دوست عزيز آقاي ياسر نوروزي ، اولين باري است كه با قلم تان آشنا مي شوم و چشمم به ديدار تصوير زيبايتان روشن مي شود. بي طعنه مي گويم به امام زاده همزه عرب سوگند، از نوشته ات خوشم آمد نه به خاطر تيزبيني يا درك عميق ات بلكه فقط و فقط به خاطر هيجان و خون گرمي كه در نوشته ات بود. من هم معناي خيلي از گزاره هاي نقد نقدت را نفهميدم همان طور كه شما از " آب چكان تفرج صنع" منتقديني كه به نقد اژدهاكشان نشستند، چيزي نفهميديد. خوب مي نويسيد، گرم و احساساتي، مرا به ياد جواني ام مي اندازيد. اگر سرت درد نمي گيرد بگذار خاطره اي كوچك برايت تعريف كنم. سال 1370 براي اولين بار با خواندن ساختار و تاويل متن بابك احمدي و نشستن در جلسات درس گفتار چنگيز عباسي، چنان هيجاني داشتم كه نمي دانستم روي زمين راه مي روم يا توي آسمان پر و بال مي زنم. آن وقت ها نه توي شهرستان ما نه حتي تهران از اين جور حرف ها نبود، لااقل فراگير نشده بود. وقتي مي گفتم "فراساختار" همه با دهان نيمه باز نگاه مي كردند كه حالا ساختار چيست كه فراي آن چه باشد. كلاس هاي روشنفكري شعر "متفاوط" و اين جور چيزها بعدا مد شد. اين ها را ول كن. من سرمست از خوانش ساختار و تاويل متن و فلسفه روشنگري و جلد هفتم تاريخ و فلسفه كاپلستون الكي الكي پايم به جلسات نقد باز شد. روزي در جشنواره تئاتر فجر داشتم پشت ميكروفون علم خود به رخ مي كشيدم كه يادم آمد شب گذشته كتابي به نام گروتسك خوانده ام و اتفاقا اين نمايشي كه اجرا شد چه خصلت هاي مشابهي داشت. خوب بايد حكم صادر مي كردم كه كردم. گفتم اين تئاتر در يك كلام در ژانر گروستك مي گنجد. احساس كردم درست تلفظ نكرده ام و الان است كه سالن از خنده منفجر شود. باز هم گفتم گروستك و باز هم گفتم اما كسي نخنديد. بيرون از جلسه يكباره يادم افتاد گروتسك بوده نه گروستك. به خودم گفتم خاك برسرت مطلق! حتي قسم مي خورم همه نه اما لااقل چند نفري از اساتيد فهميدند و به روي خودشان نياوردند. نتيجه اخلاقي اينكه بعد از آن سعي كردم تا حد امكان هيجانات ناشي از دانايي را كنترل كنم. باور مي كني حالا كه دارم اين متن را مي نويسم مطمئن نيستم كه غلط املايي دارم يانه؟ خوب اين هم از بدبختي هاي ادبيات است دوست من عصبي شدن قلم را به گند مي كشد، باور نمي كني؟ اگر مي خواهي سلينجر را مثال بزني من مي گويم اتفاقا آن متن هاي عصبي را در كمال آرامش نوشته و كلا ماجرايش فرق مي كند. دوست من چرا مي گويي" سياه مشق"؟ به امامزاده شارشيد قسم به خودم نگرفته ام اما باور كن اين طور حكم صادر كردن خيلي بد است. درونت را انباشته از زهر كينه مي كند و اين فرسنگ ها با ادبيات كه به قول هگل مي خواهد روح و روان انسان را پالايش دهد، فاصله دارد. دوست من تو به نوشته ملك ميان مي گويي سياه مشق قسم مي خورم آن بيچاره 12 برابر وزن من كه 85 كيلو هستم كتاب خوانده و حرمت اين چيزها نبايد شكسته شود دوست گلم! نه كاسه اي زير نيم كاسه است و نه مردم ما گوش شان بدهكار نوشته هاي ما كه ببينند حالا محمد مطلق توي روزنامه ايران چه تعريف و تمجيدي از يوسف كرده كه بروند سريع كتابش را بخرند. خوب واقعيت اين است كه اژدهاكشان دارد مي فروشد و اين نه ربطي به نوشته هاي ما دارد نه خوش آمد و بدآمدهايمان. مي داني كه دوستان يوسف عليخاني بدبخت هم يكي مثل من است كه نه روشنفكريم، نه تريبون هاي روشنفكري در اختيار داريم. خودمان كه بو مي دهيم، روزنامه مان بو مي دهد، دوستان مان بو مي دهند، افكارمان هم همين طور با اين حساب آخر دوست عزيز چه كسي براي ما تره خرد مي كند كه با گفته ها و نوشته هايمان بدوند انقلاب و كتاب يوسف را توي هوا بقاپند. راستي شنيده ام دارد به چاپ دوم مي رسد و اين خيلي خوب است مكدر نشو عزيز!خيلي دوست دارم معناي چند تا از اين جمله ها را برايم توضيح دهي به حضرت عباس قصد شوخي ندارم. من ادبيات فارسي خوانده ام - البته اين را هم بگويم كه با معدل 13 ليسانس گرفته ام، بس كه سر كلاس مثنوي پابلو نرودا مي خواندم- با اين همه بر من ببخش كه معناي اين عبارت را نمي فهمم" آب چكان به تفرج صنعش شتافتند" قسم مي خورم حداقل 20 سالي است كه بيدل دهلوي را مي شناسم و با پيچش هاي زباني اش آشنا هستم تمام تفسير و حواشي و كتاب هايي كه در موردش نوشته شده را خوانده ام. توي حمام هم فقط بيدل زمزمه مي كنم اما واقعا از اين عبارت تو چيزي نفهميدم منظورت از ادبيات اقليمي را هم نمي فهمم. اگر اشتباه مي كنم بگو، تري ايگلتون مي گويد ادبيات يعني عمومي كردن مسايل شخصي. خوب وقتي مسايل و درگيري هاي شخصي مي تواند عمومي و ادبيات شود چرا مسايل و درگيري هاي قومي و "ميلكي" نتواند؟ اگر آيزاك باشوبس سينگر هم جهاني شده بايد رازش را در همين جست و جو كني: كه چگونه مي توان مسايل محدود را به ادبيات تبديل كرد نه اينكه نويسنده اش اقليمي نويس خوبي بوده يا ترجمه شده يا هر چيز ديگر. وقتي در ذات نوشته او چنين خصيصه اي هست حتي اگر ترجمه هم نشود باز جهاني است. خوب ديگر اقليمي و غير اقليمي چه معني دارد! من نمي گويم اژدها كشان اقليمي است يا غير اقليمي، اساسا اين نظرگاه غلط است. ما مي توانيم بگوييم ادبيات است يا غير ادبيات. من مي گويم هست و تو مي گويي نيست. خوب بيا حرف بزنيم چرا فحش مي دهي برادر گفته اي متن را نمي تواني بخواني. طبيعي است به نظرم بايد تمرين كرد. من هم خيلي از متن ها را نمي توانم بخوانم. بعضي وقت ها هم مي خوانم و نمي فهمم با اين همه لذت مي برم. قاعدتا لذت متن بارت را خوانده اي. من هم حرف تازه و عجيبي كه نمي زنم، همان را مي گويم. البته ما داريم از زبان هنر حرف مي زنيم نه نقد. در نقد نمي توانيم بگوييم: آب چكان به تفرج صنعش شتافتند ازيرا كلك نابخردانه در هياهوي رنگ و آيينه گم شد. اما در هنر مي توانيم بي معني تر از اين بگوييم" حيرت دميده ام گل داغم بهانه اي است / طاووس جلوه زار تو آيينه خانه اي است" مي بيني كه يك بيدل خوان حرفه اي هستم. راستي اين پاراگراف يعني چه متن ساديستي اين گونه داستان ها، مخاطب را از خود مي راند و اگر خواننده اي بماند، احساسات مازوخيستي است كه به تحركش واداشته. در اين پروسه متن از رنج مخاطب لذت مي برد و كاركرد پيشين آن رابطه اي معكوس مي گيرد. در اين گونه متون بيشتر بايد به لذت مازوخيستي انديشيد تا لذت داستاني ساديسم تا جايي كه من مي دانم يعني ديگر آزاري و مازوخيسم يعني خودآزاري، درست مي گويم يا اشتباه مي كنم؟ بعد گفته اي كه چون متن دوست دارد من را آزار دهد و من هم دوست دارم كه آزار ببينم براي همين دوست دارم اژدهاكشان را بخوانم! يا اژدها كشان دوست دارد به واسطه من خوانده شود، يا كلا منظورت چيست؟ اگر اوضاع من خيلي نافرم است حتما دكتر بروم،ها؟ جدي مي گويم بنده واقعا نسبت به سلامتي ام دچار شك و ترديد شدم. بگذريم اين مهم نيست، همين حالا چيزي به ذهنم آمد: راستي اگر متني اين همه اكتيو و داراي قدرت القا حسي مرض گونه به آدم مريضي مثل من است چرا نبايد ادبيات باشد؟ مگر ما وقتي كه از جهان متن حرف مي زنيم از همين چيزها حرف نمي زنيم: جهاني زنده و داراي مكانيزم و روابط و مناسباتي كه توانايي تغيير ذهنيات، احساسات و عواطف را دارد. بگذريم بيش از اين مي توان حرافي كرد دوست من آقاي ياسر نوروزي. بهترين دوستان من كساني هستند كه گاه و بي گاه كتابي روي سرم مي كوبند و مي گويند: بدبخت! اين را بخوان، بدبخت! من فلان كتاب را خواندم. به خدا دروغ نمي گويم از دوستانم بپرس. آنهايي كه هندوانه زير بغل آدم مي زنند، رفيق نيستند. من هم سعي مي كنم با نزديك ترين دوستانم همين رفتار را داشته باشم، زنگ مي زنم و مي گويم بدبخت! چه غلطي مي كني بخوان. تو دوست تازه يافته مني و ممكن است از اين رفتارم دلخور شوي. بنابراين ملايم تر مي گويم: عزيز دلم بخدا اين نوشته ها براي فاطي تنبان نمي شود. بنشين و در كمال آرامش فقط بخوان و بخوان و بخوان، اگر خلاقيتي باشد خودش يك روزي مثل زخم تازه شكوفا مي شود. دوستت دارم
***
كسب اجازه از آقاي نوروزي ! فهيمه خضرحيدري: من البته منتقد ادبي نيستم و قرار هم نيست كه حالا چون زياد كتاب ميخوانم يا ادبيات خواندهام يا مثلا چهار تا مطلب در چند تا مطبوعه وزين و غيروزين منتشر كردهام احساس كنم كه ديگر همه چيز روبهراه است و بنده هم شدهام منتقد ادبي ، بله قصدم اصلا اين حرفها نيست اما اين اواخر مطلبي خواندم با عنوان شريف « نقد » از نويسندهاي كه « منتقد و مسئول بخش ادبيات روزنامه اعتماد » معرفي شده بود كه با وجود آنكه منتقد ادبي نيستم ، اما واقعا هيچ شباهتي ميان اين نوشته غرضورزانه با يك نقد ادبي پيدا نكردم.كاري ندارم به خامدستي آشكار نويسنده در پرورش معنايي كه احتمالا مورد نظرش بوده ، كاري هم ندارم به نثر ضعيف و نامفهوم نويسنده . چيزي كه ميخواهم درباره نوشته ايشان با عنوان « لذت مازوخيستي متن » بگويم بيشتر مربوط به زاويه و ارتفاع نگاه آقاي نوروزي است نسبت به همه منتقداني كه درباره « اژدهاكشان » يوسف عليخاني نظر خود را گفتهاند.من خودم با وجود ارادت و دوستياي كه نسبت به همكار و همشهري خوبم يوسف عليخاني دارم اما بايد اعتراف كنم كه « اژدهاكشان » را دوست نداشتم؛ يعني نتوانستم با اين كتاب ، با فضاسازي نويسنده و با نثر و زبانش ارتباط برقرار كنم.درنتيجه راستش كتاب را نيمهكاره رها كردم. بنابراين تا حدودي مشكل ياسر نوروزي با « اژدهاكشان » را درك ميكنم اما نوع ادبيات و رفتار زباني او را در نوشتهاش نه تنها نميپسندم بلكه خيلي هم به آن نقد دارم. 1.نميتوان به اين سادگي نگاه همه آدمهايي كه درباه يك اثر نوشتهاند را ناديده گرفت و نقدهاي ديگران را در كمال خونسردي و خودبزرگبيني ، يكسره « سياهمشق » و « آش شله قلمكار » قلمداد كرد و به اين وسيله خود را منتقد معرفي كرد.
2.نميتوان براي واژهها بار معنايي افزوده قائل شد و آن وقت بر اساس آن قضاوت كرد و نگاههاي همه را مردود دانست.آقاي نوروزي مينويسد : « قصه اقليمي اگر چنين است كه "اژدهاكشان" دارد، دوباره و سه باره و چندباره بخوانيم قصه هاي غلامحسين ساعدي و محمود دولت آبادي و احمد محمود را و ايضا محمدرضا صفدري و منيرو رواني پور را.» و ظاهرا لازم است به ايشان يادآوري شود كه صرف « قصه اقليمي » هيچ گونه ارزش معنايي خاصي را با خود همراه ندارد بلكه تنها يك سبك است از نوشتن كه ممكن است نويسندههايي مثل محمود يا دولتآبادي بتوانند شاهكارهايي هم در آن خلق كنند؛ همانطور كه ممكن است يوسف عليخاني هم به اين سبك علاقهمند باشد و بخواهد در آن طبعآزمايي كند و بدون كسب اجازه از آقاي نوروزي به اين سبك بنويسد.بنابراين منتقداني كه اژدهاكشان را گونهاي از ادبيات اقليمي دانستند ، به هيچ وجه در صدد « ابراز احساسات » نسبت به دوست خود نبودند.
3.نميتوان به درهم و برهم نويسي و اغتشاش در معني معترض بود و آنوقت دقيقا همانطور نوشت : بدون انسجام و منطق دروني و حتي بدون رعايت انصاف و ادب و بعد هم اين آش شله قلمكار را روي كاغذ پاشيد و نوشت : نقد نقدهاي "اژدهاكشان ..." .
***
چگونه " نغد عدبی" بنویسیم؟ مريم حسينيان: ببینید دوستان! قرار نیست اینجا درباره اینکه نقد ادبی چیست ؟ آیا ذره بین است یا نه؟ و یا تفکیک سره از ناسره است و این حرفهایی که در دکان هر بقالی هم پیدا می شود حرف بزنیم. به ما چه ربطی دارد که نقد لغوی چیست؟ نقد فنی به چه درد می خورد؟
این مزخرفات مال همان هایی است که آن طرف آب نشسته اند و اسم خودشان را گذاشته اند سارتر، کامو، برشت و هربرت رید و مشتی آدم بیکار دیگر.
بهتر است خودشان بروند و کتابهایشان را با انواع نقد روانشناسی و اخلاقی و اجتماعی و زیبایی شناسی زیر و رو کنند.
باور کنید قرار نیست وقتمان را تلف کنیم با محور بندی برای نقد و اینکه بدانیم کتابی که می خواهیم زیر و رو کنیم بالاخره ساختاری قرار است تخریب شود یا محتوایی؟ مهم همان تخریب است که الحمدلله همه ما خوب بلدیم.
به هر حال نوعی از انواع نقد هم" نقد تخریبی" است که فرقی نمی کند کتاب قرار است با خاک یکسان شود یا نویسنده؟
از آنجایی که بعد از داستان نویس و شاعر شدن ، منتقد شدن هم این روزها از عهده همه برمی آید شاید لازم باشد برای رفاه حال دوستان علاقمند ، چند نکته کوچک یادآوری شود:
وقتی کتابی را می خوانید ، تصور کنید وارد جنگل شده اید. اصلا ترس به خودتان راه ندهید که چیزی از مطلب دستگیرتان شده است یا نه؟ یادتان باشد که شما در جنگل هستید . پس همراه شوید با قانون جنگل و چشمهایتان را روی همه چیز ببندید.
لازم نیست تا آخر کتاب را بخوانید . حتی جلد کتاب هم می تواند به شما کمک کند. مثلا اگر جلد مجموعه داستانی قرمز است و رویش نوشته شده "اژدهاکشان" نشان می دهد که با کتابی درباره اژدها سروکار دارید که شاید با وهم و خیال مخلوط شده باشد. پس کمی مجبورید روشنفکر شوید. باید حرفهای معمولی و جملات کلیشه ای و ساده را کنار بگذارید. از کلمات قدیمی قرن شش و هفت هجری قمری استفاده کنید و جملات را طوری بچرخانید که خواننده نفهمد شما چه نوشته اید. بی خیال نقطه و علائم سجاوندی هم شوید.وقتی جان مخاطب شما بالا آمد تا یک پاراگراف را بخواند بعد می فهمد روی آشی که پخته اید برای کتاب ونویسنده ، چقدر روغن نشسته است! مثلا به این جملات دقت کنید :" فكرم اين بود اگر داستان هاي اين مجموعه آنچنان كه برخي آب چكان به تفرج صنعش شتافتند مقبول باشد يا پاي شاهكاري در كار است يا كاسه اي زير نيم كاسه"
شما چیزی فهمیدید؟ همین دیگر! مهم این است که نفهمید.
سعی کنید تا جایی که امکان دارد حمله کنید. فرقی نمی کند به کی و چی؟ فقط حمله کنید. به یکی بگویید سادیسمی به یکی بگویید مازوخیست. اگر هم کسی نقدی قبل از شما نوشته بر آن کتاب، به همه نقدها بگویید" سیاه مشق" و هرچه را دیگران گفته اند تکذیب کنید. دلیل و منطق هم برای رد نظر هیچ کس لازم نیست. فقط یادتان باشد فحش بد ندهید در نقدتان. چون زشت است و آبرویتان می رود.
اصلا نگران سواد داستانی تان نباشید. حالا اگر فرق قصه و داستان را هم ندانستید و مثلا به آثار غلامحسین ساعدی و منیرو روانی پور گفتید " قصه اقلیمی" هیچ اشکالی ندارد. کسی نمی فهمد که ! اگر هم یک آدم فضولی پیدا شد و به شما گیر داد بگویید هرکس درباره روستا بنویسد اسمش قصه اقلیمی می باشد. بعد هم چشمهایتان را حتما گرد کنید و بگویید: مگر تو سادیسم داری یا مازوخیستی؟ کمی هم چپ چپ نگاهش کنید که فکر کند شما آدم خطرناکی هستید و همین الان می روید لشکر کشی می کنید یا بلایی سرش می آورید.
اسم هرچه می نویسید بگذارید " نقد" حتی اگر یادداشت روزانه یا دل نوشته باشد. به شعور مخاطب هم کاری نداشته باشید. مهم این است که مطلب شما جایی دیده شود که مطمئنید خواننده دارد. بقیه اش به هیچ کس ربطی ندارد.
سعی کنید مولف را حتما طی یک حرکت ضربتی لا به لای نقدتان نابود کنید!! به این می گویند تئوری " مرگ مولف " در نقد. که خیلی هم کیف می دهد. می توانید کلی با دوستانتان ذوق کنید و کنار گوش هم کرکر بخندید و بگویید : دیدی چه حالشو گرفتم؟
حالا متوجه شدید که شما ...همین شما که قبل از خواندن این متن، اعتماد به نفس نداشتید و فکر می کردید بلد نیستید بنویسید می توانید روزی برای خودتان منتقد بزرگی شوید؟ پس منتظر چه هستید؟ هر کتابی که دلتان خواست از هر نویسنده ای که عشقتان کشید، انتخاب کنید و با استفاده از نکات بالا یک " نغد عدبی" خوب بنویسید.