لذت مازوخيستي

شهروند امروز

لذت مازوخيستي ِ متن
* ياسر نوروزي
** (مجله شهروند امروز)

ياسر نوروزيبعد از نگاهي به سياه مشق هاي منتقدان كتاب اژدهاكشان به نظر مي آمد كه يا بايد صبر پيش گرفت و دنباله كار خويش يا درباره اش نوشت و نوشت. فكرم اين بود اگر داستان هاي اين مجموعه آنچنان كه برخي آب چكان به تفرج صنعش شتافتند مقبول باشد يا پاي شاهكاري در كار است يا كاسه اي زير نيم كاسه. نه قصد نيش و كنايه نيست. خيانت را برخي از اين دوستان كرده اند و ما سر دشمني با آن ها نداريم. آن قدر دوستي كردند كه خيانت از پهلويش گريبان دريد. شايد پس پرده چشم بصيرت داشتند والا چگونه مي توان تصاوير امپرسيونيستي ديد و "مونه" بيرون كشيد از داستان هاي "قشقابل" و "گورچال" و "شول و شيون"! ثبات قدم داشتند در دوستي اما جاي ابراز احساسات را اشتباه گرفتند و به نام نقد هر چه آمد تراوش كردند.
قصه اين است كه قصه اقليمي اگرچنين است كه "اژدهاكشان" دارد واي اگر از پس امروز بُود فردايي. قصه اقليمي اگر چنين است كه "اژدهاكشان" دارد، دوباره و سه باره و چندباره بخوانيم قصه هاي غلامحسين ساعدي و محمود دولت آبادي و احمد محمود را و ايضا محمدرضا صفدري و منيرو رواني پور را. قصه اقليمي اگر چنين است كه "اژدهاكشان" دارد چرا مخاطب خود را در اقليمي ديگر مي جويد؟ فكرم اين بوده كه اين داستان ها بايد در اقليم خود بازتابانده شوند و اگر گرفت، آن وقت وقت ديگر دياران است و ديگر ياران. بارها فكرم اين بوده كه اگر "آيزاك باشوبس سينگر" داستان هايش را به زبان "ييديش" مي نوشت چه عاملي سبب شد داستان هايش با بزرگترين داستان هاي كوتاه جهان پهلو بزند. يكي از دلايل و مهم ترين آن ها را مي دانم؛ ترجمه شد. ترجمه شد و خواندند و به نقد نشستند و بر عظمتش تحسين گفتند. اما گام نخست اين بود كه ترجمه شد. ترجمه شد تا بتوانند آن را بخوانند. به نظر مي رسد داستان اقليمي يوسف عليخاني هم پيش از هر چيزي نياز به ترجمه دارد. طعن و طنزي در كار نيست. باور بفرماييد بنده حقير سراپا تقصير نا"ميلكي" نمي توانم حتي بخش هايي را از روي متن بخوانم، چه رسد به فهم جمله و بعد پاراگراف و نهايتان ساختار كلي داستان. ورود در متن در همان بدو امر ناممكن است يا اگر ممكن باشد اين راه آنقدر پر دست انداز است كه به هزار لطايف الحيل بايد آن را به پايان رساند. خانه از پاي بست ويران يا آبادان(!) است چه با علائم فونيتك هم شكار اين زلف پرچين و شكن مي شويم و به دامش گرفتار. نگاه روانشناختي (و غالبا بدبينانه) نيز چنين است كه متن ساديستي اين گونه داستان ها، مخاطب را از خود مي راند و اگر خواننده اي بماند، احساسات مازوخيستي است كه به تحركش واداشته. در اين پروسه متن از رنج مخاطب لذت مي برد و كاركرد پيشين آن رابطه اي معكوس مي گيرد. در اين گونه متون بيشتر بايد به لذت مازوخيستي انديشيد تا لذت داستاني. بعد از ماراتن طاقت فرساي خواندن "اژدهاكشان" در اين فكر بودم كه وقتي يك كلمه را در جمله حدس مي زني، معناي جمله نيز برپايه حدس استوار مي شود و معناي پاراگراف هم همچنين و كليت داستان هم به همين منوال و تفكر نويسنده هم به همين سياق. خب حالا بنشين و حدس بزن آنچه حدس زده اي چه مايه بر پايه حدسيات بوده و چه مايه نبوده! بعد اين آش شله قلمكار را روي كاغذ بپاش و بنويس: نقد ِ "اژدهاكشان ..." .


* ياسر نوروزي، منتقد و مسوول بخش ادبيات روزنامه اعتماد
** به نقل از شهروند امروز هفته نامه خبري-تحليلي. سال دوم. شماره 27. شماره پياپي 58. يكشنبه 11 آذر 1386. 100 صفحه. هزار تومان (به همراه كتابخانه پاييزي – ضميمه نقد و بررسي كتاب)


***
مرتبط:

***
اژدهاكُشان - مجموعه داستان - يوسف عليخاني
youssef.alikhani AT yahoo DOT com