یکی از عواملی که باعث می شود بومی نویسی در ادبیات رواج داشته و ارزش و اعتباری حتی بیش از دیگر ژانرهای داستانی داشته باشد، مسئله جاودانگی و زمان شمول و مکان شمول بودن این نوع آثار است. یعنی در هزاره چهارم هم اگر کسی صد سال تنهایی را بخواند، به همین اندازه که ما اکنون لذت می بریم از خواندن داستان لذت می برد. در حالی که این مسئله –جاودانگی، زمان شمولی و جهان شمولی- در مورد آثار دیگر به طور دقیق صادق نیست. می خواستم نظرتان را در این رابطه بدانم.
من نمی دانم از چی حرف می زنید. این جور چیزها را به جان دوتای مان قسم من بلد نیستم جواب بدهم. به من بگویید میلک داستان های شما چند تا آدم دارد. یا بپرسید چرا فلانی از سر سنگ نپرید و آمد و از دروازه وارد شد یا ... این چیزها را بلدم اما نمی دانم هزاره چهارم چه مذاقی خواهند داشت و زمان شمول و مکان شمول یعنی چی. این ها را از آقایان و خانم های منتقد و عشق حرف بپرسید.
نظر شما در رابطه با اختلاف نظری که در مورد پیشینه داستان نویسی در ایران وجود دارد چیست؟ برخی معتقدند داستان نویسی پیش از یک قرن اخیر در ایران وجود داشته است. آیا می توان داستانسرایی ها و قصه پردازی های کهن را در زمره داستان نویسی امروز قلمداد کرد؟
مگر می شود آدم های مرده ایلام قدیم شما را در زمره آدم های مرده ایلام امروز سرشماری کرد؟ این چه حرفی است می زنید. آدم آدم است و قصه قصه. داستان هم داستان است. کلیت ماجرا خیلی هم دشوار نیست که سختش می کنیم. یک آدمی است که قصه گفته و بعد رسیده به داستان. عده ای البته بعدش برای این که دکان شان گرم بماند قصه نویسی را سنگ کرده اند و به سینه خود زده اند و عده ای هم داستان نویسی را کلاه کرده اند و سر من و شما گذاشته اند. فرقی بین شان نیست. فکر هم نمی کنم آقایان و خانم های نویسنده قرون هفده و هجده و نوزده میلادی وقتی نگاهی به ادبیات کهن ما یا به قول شما قصه پردازی های کهن مشرق زمین به طور عام و ایران به طور خاص داشتند هیچ وقت فکر نمی کردند لقمه ای را که می جوند اینطور دردسر ساز شود.
اگر داستان نویس هستید لطفا این بحث ها را جدی نگیرید و بنشینید به معماری داستان تان فکر کنید و قصه را بگویید.
ادبیات داستانی ما جز در مواردی خاص نتوانسته است در دنیا توفیق چندانی بیابد. به نظر شما آیا فقط ترجمه نشدن آثار و عدم انتشار بین المللی کتاب ها، دلایل این عدم توفیق اند یا مسائل دیگری نیز وجود دارد؛ مسائلی همچون عدم داشتن تبلیغات و ضعف و عدم سرمایه گذاری در این حیطه و یا همین طور موقعیت سیاسی...
در آن موارد خاص هم نتوانسته توفیق چندانی به دست بیاورد. چون دست من و شما نبوده که بهترین داستان هایمان دیده بشود. با شما هم شرط می بندم تا قرار سیاست بین الملل بر این نباشد که ایران به دور رسانه ای برسد، هرگز نه شعرمان و نه داستان مان دیده نخواهد شد. اگر هم قرار بر این گرفت که هر ننه مرده ای از ما می شود داستان نویس نوبل گرفته و کنگور گرفته و فلان و بهمان. ما فعلا حتی به اندازه افغانستان قرب و منزلت نداریم در جهان؛ گیرم در خانه خود را «آقا» هم بنامیم.
آینده ادبیات داستانی ایران چه چشم اندازی دارد؟ آیا راهکاری برای این که ادبیات بین المللی داشته باشیم وجود دارد؟
فکر نکنم پیشینیان ما از قبل برنامه ریزی کرده باشند که شعر جهانی بگویند و بهترین متون ادبی را بنویسند و بعد مشغول به کار شده باشند. آن ها کارشان را کرده اند و بعدی ها هم به عرضه خودشان کاری کرده اند. حالا گیرم آن ها عرضه شان بیشتر و ریزه خوارهایشان کم عرضه. که حرجی بر آن ها نیست.
ما هم کار خودمان را می کنیم. ادبیات بین المللی یعنی چی؟ متاسفانه چند عاقل! سنگی را به چاه می اندازند و من و شما را علاف بیرون آوردنش می کنند. آقا چند سال است این مزخرف بزرگ (جهانی شدن ادبیات ایران) را می شنویم؟ بهتر نبود در این همه سال به جای کلی گویی بنشینیم و کار کنیم؟
تردید نداشته باشید الان که من و شما داریم وقت تلف می کنیم بهترین داستان ایران و بهترین شعر این خاک را کسی دارد می گوید که اصلا نام و نشانی ندارد و در پرت افتاده ترین جای این کشور هم زندگی می کند. کاش همه ما می توانستیم مثل او به کار خودمان برسیم. کاش!
در جشنواره داستان راوی، ما گفتمانی را مطرح کرده ایم با عنوان «بازشناسی اهمیت قصه در داستان» ابتدا بفرمایید دیدگاه شما در این رابطه چیست و بعد لطفاً بفرمایید قصه در کجای داستان تعبیه می شود، در طرح، در تصویر، در ماجرا یا در زبان و یا در کلیت داستان و به نوعی در روح و بطن داستان؟
وقتی دوست عزیزی، مساله ای را مطرح کرده بود که برایم دلنشین بود. بحثش این بود که داستان از دو چیز تشکیل می شود: زبان و قصه.
اوایل که این را خواندم کمی مکث کردم. دیدم بد نمی گوید. دیده بودم فراوان فراوان داستان های هم نسل هایم که گرفتار جریانی به نام پسمدرن شده بودند و چیزک هایی می نوشتند که همه درگیری شان زبان بود و به اشتباه هم به آن ها گفته بودند که مثلا گلشیری نامی، با زبان داستانش را پیش می برد. اما خودشان هم عقل نگذاشته بودند به کار که مگر دیگران با چی داستان را پیش می برند؟ جز با زبان؟ اما زبان یکی از عناصر است. اگر فقط زبان باشد که خب می توانیم برویم هر متنی را بخوانیم اما ما دنبال چیز دیگری هم آمده ایم در این نشست. آمده ایم قصه بشنویم. این است که داستان بدون قصه، آدم بی قلب است و آدم لال، داستان بی زبان.
در مورد آثار جدیدتان کمی بگویید. زیر چاپ یا آماده چاپ و یا در حال نگارش چه ها دارید؟
یک سالی می شود بیکار شده ام و خانه نشین؛ البته خود خواسته بوده است. از تیرماه گذشته دیدم که من آدم روزنامه نیستم و بعد از نزدیک به 13 سال، از کار مترجمی و خبرنگاری برای روزنامه جدا شدم و نشستم که با لقمه ای داستان، زندگی کنم.
حالا هم لقمه دستم هست اما ... داستان زندگی ناصر خسرو را نوشتم و قصه های تذکره الاولیا عطار را بازآفرینی کردم و تحقیقی کرده ام درباره یکی از طائفه های عجیب ایران و مشغول هزار و یک شب هستم.
این وسط ها هم هر وقت دیوانه شده ام با کلمه خوددرمانی کرده ام؛ حاصلش را شاید به زودی در مجموعه سومم ببینید.
آقای علیخانی، آثارتان ترجمه هم شده است؟
زمانی شنیده بودم داستانکی از من به آلمانی ترجمه شده است؛ حتی پولش را به یورو برایم فرستادند لای کتابی. اما نه کتاب رسید و نه پول. گویا آقای پستی که جستجو می کند که بمب نیاید از لای کتاب، چشمش را گرفته و یکی را برداشته و دیگری را به سطل زباله پرتاب کرده.
بعد شنیدم در تگزاس آمریکا هم گزیده ای از داستان های قدم بخیر و اژدهاکشان ترجمه شده و در حال آماده شدن برای انتشار است؛ البته با ایمیل فهمیدم و چند داستان مجموعه سومم را هم فرستادم برایشان اما خیلی وقت است به اینترنت سر نزده ام که چه خبر آورده است این قاصدک.
داستانی به ترکی استانبولی ترجمه شده و گزیده ای از داستان هایم به زبان عربی در مصر آماده انتشار است و باقی هم اگر شده، بی خبرم.
راستی من شنیده ام برای پیدا کردن سوژه هایتان، که قاعدتاً همگی بومی هستند، زیاد به مسافرت می روید. تا به حال گذرتان به ایلام خورده است؟ اینجا قصه های خوبی پیدا می کنید!
نه به خدا. البته این کاری که شما می گویید کار آدم های حرفه ای است و من هنوز آنقدر حرفه ای نشده ام که کمبود سوژه پیدا بکنم. یک وقت که آمدید به اتاق من، خواهید دید که ماده خام برای حداقل 30 سال نوشتن دارم؛ گاهی کلمه ای و گاهی اسمی و گاهی ماجرایی را بر کاغذی حک کرده ام تا شاید روزی طلسم آن کلمات باز بشود. این است که واقعا دوست دارم همه ایران را... از زنجان و همدان و یزد و اصفهان و شیراز گرفته تا شاهرود و مشهد و بیرجند و آمل و رشت و لاهیجان و کرج و تبریز و ماکو و دزفول و خرمشهر و بندرعباس را ...
منتشر شده در سایت جشنواره داستان "راوی"
Labels: interview
عروسِ بید
اژدهاكُشان
قدمبخير مادربزرگ من بود
جایزه جلالآلاحمد
جایزه هوشنگ گلشیری
کتاب سال
جایزه شهید غنی پور