گناه بومي‌نويسي
فرشاد كاميارفرشاد كاميار: این يكي دو روزه كه داشتم “اژدهاكُشان” عليخاني را مي خواندم و پيش تر از آن كه نقد ها و روايت هاي متعددي را بر اين كتاب خوانده بودم همواره اين سوال توي ذهنم اين ور و آن ور بي وقفه شنا مي كند كه آيا بومي نويسي توي مملكت ما دارد به گناهان كبيره تبديل مي شود؟ آيا اصرار نويسنده اي چون عليخاني بر دستمايه قرار دادن باورها و اعتقادات و حتي خرافات روستايي به نام ميلك ( به عنوان ماتريال اصلي داستان هايش) كه مدام دارد از سكنه خالي مي شود آن هم تنها پس از چاپ دومين اثرش كه شباهتي بي چون و چرا به اثر اول دارد بايد گاه با بي رحمي مورد نكوهش قرار گيرد كه مثلا چرا نويسنده از اين فضا ي وهم آلود لبريز از باورهاي خرافي بيرون نمي آيد و به اصطلاح به مسايل نابتري ازدغدغه ها و خواسته هاي انسان امروزي نمي پردازد ؟..... اما عجيب اين است كه هيچ كس نيست كه بپرسد چرا نويسنده با اين جديت و اصرار مي خواهد راه خود را ادامه دهد و به چرخ زدن و زندگي كردن در دنياي وهم زده ي ميلكي خودش ادامه دهد؟ به راستي چرا عليخاني نمي تواند از اين فضا دل بكند ؟ ... آيا اصلا عليخاني آدمي هست كه از اين فضاي وهم زده ي ميلكي خودش دل بكند و به قول قاسم كشكولي "براي رسيدن به قله هاي برفي بايد كه از گردنه هاي ميلك بگذرد" يا به قول فريدون حيدري ملك ميان آيا معشوقه هايش را دارد يكي يكي مي كشد؟ ....و اصلا چرا بايد از اين فضا ي وهم زده دل بكند؟ چرا بايد از گردنه هاي ميلك دل بكند و بسوي قله برود؟ .. اصلا كدام قله، وقتي قلبش توي ميلك است و دم به ساعت اور ا به سوي خود مي خواند ؟ .. من فكر مي كنم عليخاني با اين اصرار و جديت دست از سر ميلك و قصه هاي ميلك و خرافات و اوهامي كه آدم هاي ميلك را در سكوت وتنهايي در گير خود مي كند برنخواهد داشت .. بگذاريد خيال همه را راحت كنم او باز هم قصه هاي ميلكي خودش را خواهد نوشت ..... اما مساله اصلا اين نيست مساله اين است كه چرا اغلب منتقدان با هر ديدگاهي ( چه مثبت و چه منفي نسبت به اژدهاكشان ) با ايما و اشاره و مستقيم مطرح مي كنند كه عليخاني بايد دست از سر اين قصه هاي ميلكي بردارد؟ چرا؟ آيا نويسنده در كارش موفق نبوده؟ آيا اين نوع بومي نويسي يك گناه كبيره است؟ آيا منتقد در جايگاهي است كه غصه ي نويسنده را بخورد و راه و چاه را نشانش دهد؟ ...

نويسنده هاي زيادي بوده اند كه توي ادبيات ما دوست داشتند ( البته حق هم داشتند و دارند ) با داستان هاشان محيط زند گي شان قوميت شان شهرشان و هزار كوفت و زهر و مارشان را مطرح كنند و مطرح كرده اند و مي كنند يك نمونه اي آن را مي توان در رمان 1277 صفحه اي" راز هاي سرزمين من" براهني ديد. قصه اي كه بيشتر حول و حوش سبلان و تبريز و آذر بايجان مي چرخد اما پرسش اين است كه براهني با آن همه يال و كوپالش با "راز هاي سرزمين من" در شناساندن بيشتر آذربايجان موفق تر بوده يا عليخاني با دو مجموعه داستانش در شناساندن و تثبيت موقعيت روستايي فراموش شده در قلب الموت به نام ميلك ؟.. آيا اين خود به تنهايي يك موفقيت بزرگ براي نويسنده نيست؟ آيا مجموعه داستان هاي عليخاني نتوانسته به اندازه اي اثرگذار ذهن ها را متوجه ميلك كند؟ آيا با خالي شدن مدام سكنه ي ميلك و سپردن روستا به دست اوشانان اين سوال پيش نمي آيد كه انبوهي اين جمعيت مهاجر كجا مي روند؟ حدس زدنش آسان است جمعيت سرريز شهر ها مي شوند و آيا با اين سرريز جمعيت خود شهر تبديل به روستايي بزرگ نخواهد شد؟ آيا اينگونه نشده؟ ... (بگذاريد جلوتر نروم و همين جا توقف كنم چون ممكن است انگشت توي سوراخ هايي بكنم كه خيلي ها سوزشش را حس خواهند كرد)

قصه هاي عليخاني نه تنها ما را با ميلك آشنا مي كند بلكه بيش از هر چيز ديگري به گونه اي پر رنگ تنهايي و تنها شدن مدام آدم ها را نشان ما مي دهد و اين تنهايي و همنشين شدن با اوهام و اوشانان چقدر هولناك است ...

و عليخاني از اين زاويه باز هم نگران ميلك و ميلكي هاست. آيا اين حق را به او نمي دهيد ؟

بي خيال شويد دوستان با مته به خشخاش گذاشتن و خود را در جايگاه غير واقعي ديدن و چهارتا كتاب خوانده- نخوانده با دهاني كه هنوز توي اين ادبيات و پدر سوخته بازي هايش بوي ترشيده ي شير ش بدجوري حال آدم را به هم مي زند حكم صادر كردن كه بعله اين ها قصه نيست و مثلا پژوهش است. عليخاني از اين فضاي وهم زده ي ميلكي دست بر نخواهد داشت خودتان را خسته نكنيد ... بگذاريد يكي هم توي اين ادبيات دراندشت مثل عليخاني بنويسد و بر اين جور داستان نوشتن با سماجتي قابل تحسين تا آنجا كه دوست دارد پافشاري كند ....

بي خيال شويد و بگذاريد او اين گناه كبيره ي بومي نويسي آنهم از نوع ميلكي اش را مر تكب شود ...
***
اژدهاكُشان - مجموعه داستان - يوسف عليخاني
youssef.alikhani AT yahoo DOT com