«قدم بخير مادر بزرگ من بود» مجموعه نخست يوسف عليخاني به تازگي از سوي نشر افق منتشر شده است. در بعد از ظهر روز بيست و دوم در غرفه نشر افق در نمايشگاه كتاب، اين مجموعه با حضور علاقه مندان به ادبيات داستاني معاصر نقد و بررسي مي شود. « قدم بخير مادر بزرگ من بود » دربرگيرنده داستان هاي « مرگي ناره » ، « خيرالله خيرالله » ، « رعنا » ، « يه لنگ » ، « مزرتي » ، « آن كه دست تكان مي داد ، زن نبود » ، « كفتال پري » ، « ميلكي مار » ، « سمك هاي سياه كوه ميلك » ، « قدم بخير مادر بزرگ من بود » ، « كفني » و « كرنا » است. داستان هاي اين مجموعه در موقعيت جغرافيايي ميلك و رودبار الموت، زادگاه نويسنده روي مي دهد. زبان داستان ها نيز علاوه بر نقل قول ها در بافت جمله ها و لحن برگرفته از اين موقعيت روستايي شكل مي گيرد. داستان هاي ديگر نيز كه بيرون از اين موقعيت اتفاق مي افتد ، داراي ذهنيتي شكل گرفته از موقعيت روستاي نويسنده است.
در داستان هاي «كرنا » ، « رعنا » ، « يه لنگ » ، « ميلكي مار » ، « كفتال پري » ، «خيرالله خيرالله » ، « مزرتي » ، و « كفني » گويش تاتي در گفتار آدم ها گنجانده شده است. به كارگيري اين گويش در داستان ها به آن اندازه اي نيست كه موجب سخت خواني آنها شود. بيشترين به كارگيري كلمات تاتي در داستان « مرگي ناره » آمده است. پيشينه به كارگيري گويش محلي در برخي از بومي نويساني كه از دهه چهل پا گرفتند ، قابل اشاره است. اين نويسنده ها هركدام بنابر موقعيت جغرافيايي مكان رويداد اثر ، از گويش هاي محلي بهره برده اند. اين رويكرد در ادبيات داستاني معاصر آن چنان مورد توجه قرار نگرفت و طرفدار هم پيدا نكرد. مهم ترين ايراد به اين داستان ها ، به دشواري خواندن آنها از سوي خوانندگان برمي گردد.
اقليمي نويس ها بنا بر موقعيت جغرافيايي آثارشان از فولكلور يكي از مناطق كشور استفاده كرده اند. در اين ميان داستان نويسان جنوب ، آثارشان از اقبال بيشتري برخوردار شده است. اين اقبال قبل از هر چيز به نزديك بودن زبان محلي مناطق جنوب به زبان فارسي برمي گردد. از سوي ديگر داستان نويسان جنوب به دليل آشنايي با ادبيات مدرن جهان به دليل حضور غربي هايي كه از پي چاه هاي نفت جنوب آمدند ، همپاي روند داستان نويسي معاصر حركت كردند. اين در حالي است كه ادبيات اقليمي شمال در چنبره ادبيات كارگري به دليل نزديكي با همسايه شمالي باقي ماند و تمركز خود را بر ادبياتي كارگري و محدود به جغرافياي داستان ها بنا گذاشت. از اين روست كه ادبيات اقليمي متعلق به جغرافياي شمال كمتر در داستا ن نويسي ما خودي نشان مي دهد.
مجموعه « قدم بخير مادر بزرگ من بود » به ادبيات اقليمي آن هم اقليم شمال نزديك است. مجموعه « قدم بخير مادر بزرگ من بود » اگر كه اهميتي داشته باشد، قبل از هرچيز به دستاوردها و پيشنهادهاي آن در حوزه زبان برمي گردد. منظور از اختراع و كشف و پيشنهاد در اين داستان ها به، به كارگيري كلمات و عبارات تاتي نيست كه از اتفاق خواندن داستان ها را در برخي جاها دشوار مي سازد و مي توانست كه كمتر باشد ، يا كه اصلا نباشد. منظور آن چيزي است كه از ساختار و بافت گفتاري مردمان جغرافياي داستان ها وام گرفته شده است .لحن تاتي داستان ها به نوشته هاي عليخاني هويتي خاص مي دهد.چيزي كه او را از داستان نويسان نسل خود متمايز مي كند. اين تمايز قبل از آن كه از فرم و تكنيك داستان ها ناشي شود ، به فضاي وهمي و جادويي شكل گرفته از روستاي ميلك و آدم هايش برمي گردد. اينكه نويسنده به ترسيم روستايي در داستان هايش پرداخته كه قبل از اين در داستان نويسي ما محلي از اعراب ندارد ، آن چنان نمي تواند يك اثر ادبي را شاخص نگه دارد ، بلكه تلاش عليخاني در آفريدن و خلق كردن روستايي كه هم نامي در دنياي واقع دارد در يك مجموعه اهميت مي يابد. داستان « يك لنگ » خلق و پرداخت موقعيتي است كه در هر روستاي مخروبه اي مي تواند اتفاق بيفتد ، آن چه مهم است اين كه گلپري ، گلبانو و گلباجي، قبل از آن كه ترسيم گر آدم هاي بازمانده از موقعيتي روبه انزوا رفته و تهي از آدمي باشند ، آدم هايي برآمده از جهان داستان هاي عليخاني هستند.
عليخاني بار ديگر به مانند ديگر نويسندگان داستان هاي وهمي و خيالي به سراغ جن و پري ها مي رود تا فضايي جادويي بيافريند. در اين ميان جادو و خيال و وهم در اثر به شگرد و عنصر داستاني تبديل مي شوند و همين است كه اثر او را با وجود نشانه هاي بارها دستمالي شده ، نو و جذاب نشان مي دهد. توجه به اين امر مي تواند نسل جديد داستان نويسي را در جهت قابليت هاي خاص خودش آگاه سازد. نه اين كه داستان نويسان اين نسل به سمت و سوي نوشتن فضاهاي بومي كشانده شوند ، مقصود اين است كه هر داستان نويسي به اين نكته توجه داشته باشد كه در وهله نخست خودش را بنويسد و داستانش خودي باشد. از اتفاق يكي از آسيب هاي داستان نويسي ايراني معاصر در همين نكته نهفته است كه داستان نويس كمتر به نوشتن خودش نشسته است و آن چه مي نويسد متاثر از فضاهاي غيرخودي است.
به كارگيري گويش تاتي در داستان هاي اين مجموعه در جاهايي كه مخاطب را مي رماند ، به نظر مي آيد امر چندان مفيدي نخواهد بود. در داستان هاي عليخاني مي توان از ذهنيتي روستايي دفاع كرد كه با خود ساختاري همگون با بن مايه اثر به همراه مي آورد. نگاه نويسنده در وقايع روستايي كه بيان مي كند برخوردار از نگاهي وهمي و جادويي است. وهم و خيال و جادو در اين داستان ها از باور آدم هاي داستان مي آيد و از طرف نويسنده به آن تحميل نشده است. از آنجا كه نويسنده خود در اين دنيا زيسته و به باور آدم هاي داستان هايش اعتقاد دارد ، به مانند برخي از داستان هاي نوشته شده در اين زمينه ، ناشي از يك نگاه توريستي و براي جلب مخاطب بيشتر نيست. وهم و جادوي نهفته در دل اين داستان ها خواننده آگاه را به ياد داستان هاي وهمي غلامحسين ساعدي مي اندازد. اين تقارن نگاه ناشي از تقليد و تاثير از داستان هاي ساعدي نيست ، بلكه به جهت دستمايه هاي مشترك هر دو داستان نويس است. با اين تفاوت كه داستان هاي عليخاني در شكل مدرن تري نوشته شده اند. اگرچه نويسنده داستان هايش را بر اساس باورها و زندگي آدم هاي يك جغرافياي واقعي نوشته است ، به گونه اي پرداخت شده اند كه به يك جغرافيا و دنياي ذهني تبديل شده اند كه در ذهن خواننده به شهري خيالي مي ماند كه آدم ها در اين شهر ساخته شده به وسيله نويسنده دست به اعمال داستاني خود مي زنند. به عبارتي ديگر رونوشت از روي اصل تبديل به خود اصل شده است. بنابراين براي خواننده ديگر آن چنان اهميتي ندارد كه داستان ها در كدام نقطه جغرافيايي روي مي دهد. در داستان « كرنا» نويسنده در نقش راوي كه دور از مليك بوده و حال به سرزمين پدر بزرگي خود بازگشته ، در نقش راوي بي اطلاع از گذشته و علاقه مند به آن ، داستان را به گزارش گونه اي تبديل مي كند. حضور اين راوي كه شيفتگي اش در برخي از داستان ها نسبت به دانستن و گزارش كردن گذشته آبا و اجدادي پنهان نمي ماند ، مانع از شكل گيري لايه هاي زيرين مي شود. راوي در داستان « كرنا » انگار كه قصد گزارشي مردم شناسي از يك روستاي متروكه را دارد. داستان نيز در همين حد باقي مي ماند.
« قدم بخير مادر بزرگ من بود » و « سمك هاي سياه كوه ميلك » دو داستاني هستند كه نويسنده در آنها تلاش دارد تا دغدغه هاي بومي نويسي اش را در شيوه هاي فرمي و شكل گرايانه بنويسد. اين داستان ها با وارد كردن راوي در نقش كاتب و نويسنده ، گرفتار بازي فرمي مي شوند كه نويسنده در آنها قادر به انتقال حس و حال ديگر فضاهاي داستان هاي قابل تاملش نيست.
نويسنده در داستان هايي كه فكر كردن خود از ميلك را مي نويسد و ميلك به يك جغرافياي بومي ذهني تبديل مي شود ، داستان هاي تاثير گذاري مي نويسد ، اما در آن دست از داستان هايي كه در نقش يك گزارشگر مردم شناس و يا توريسم وارد مي شود ، داستانش را به گزارشي داستاني نزديك مي سازد كه چندان به دل نمي نشيند. توانايي نويسنده اين مجموعه در خلق فضاهاي وهمي و آدم هايي است كه در مرز خيال و واقع در رفت و آمد هستند. *** این نقد پیش از این در سایت آدم و حوا و روزنامه شرق منتشر شده است